لیانا خانوم مالیانا خانوم ما، تا این لحظه: 10 سال و 28 روز سن داره

***شور زندگی مامان و بابایی***

دختر ریزه میزه

سلام جوجوی من دخترم نت خونمون قطع شده و من کمتر میتونم بیام مطلب بنویسم. عزیزم هفته گذشته رفتم دکتر.دکتر حسابی دلم و لرزوند.گفت یکم دختر خانوم ما ریزه میزه هست. یکم آزمایشاتم هم نرمال نبود که وقتی مجددا آزمایش دادم خدا رو شکر خوب شده بود. خانوم ناز من ، تو این روزا حسابی تو شکمم تکون میخوری و بازی میکنی.من با هر تکونات قند تو دلم آب میشه. بابایی هم خیلی باهات صحبت میکنه و تو حسابی با ضربه هات جوابش و میدی عزیزم. برات یه سری وسایل جدید گرفتم.که عکساشونو بعدا میزارم. دیروز هم با عمه مژگان اینا رفتیم سیتی سنتر اهواز که خیلی بهمون خوش گذشت. دخترم تنها آرزوم اینه که تو خوب رشد کنی و سالم و سلامت بدنیا بیای گل دخترم. دوست دارم یک...
22 بهمن 1392

هوس مامانی

سلام پرنسس کوچولوی مامان مامانی چند روزی بود هوس دلمه برگ کلم کرده بودم. بالاخره امروز درست کردم.آخ جوووووووووووووون ولی از 8 صبح تا 12 سرپا بودم. خیلی خسته شدم. تو هم ضربه هات خیلی محکم شده گلم. گاهی وقتا که تکون میخوری یهو یه آخ بلند میگم.       فردا هم بابایی آخرین امتحان ترم دومش رو میده.راحت میشیم دیگه. دخمل طلا دیگه زیاد نمونده که بیای تو بغلم. دارم خودمو آماده میکنم که مامان خوبی برات باشممممممممممممم.ایشالا.   ...
7 بهمن 1392

عکس وسایل های جدید دختر گلم

جوجوی من امروز بیست و هشتمین هفته زندگیت شروع شده. منم اومدم که عکس خریدهایی که برات انجام دادیم رو بزارم تو وبلاگ. این سرویس 10 تیکه رو واسه روزای اول تولدت خریدیم ناناز اینم یه دست لباس سایز یک که من و بابایی خوشمون اومد ازش و خریدیم. قنداق فرنگی و شونه و سرویس مانیکور و این بلوز شلوار خوشکل و مادر جون افروز زحمت کشیده و خریده دخملم. اینا هم از طرف پدر جون قباد هست جیگری.   مبارکت باشه فندق من. یه عالمه دیگه وسیله مونده که باید برات بخریم.که بعدا عکسشونو میزارم دخترم. بوس بوس ...
4 بهمن 1392

حرفای مامانی و دختری

سلام قشنگم دلم خواست الان بیام و برات بنویسم. بابایی خوابیده.آخه فردا امتحان داره.ایشالا نمره خوبی بگیره. نفس من چند وقته تکونات خیلی زیاد شده.من عشق میکنم با هر ضربه هات. بابایی هم همش باهات صحبت میکنه و بوست میده جیگرم.تو هم تو جوابش تکون میخوری. تازه الانم که دارم برات مینویسم داری ورجه ورجه میکنی تو شکمم. گاهی وقتا هم حسابی سکسکه میکنی دخملم.... راستی مامانی فهمیدم که خاله فایزه و خاله مژده هم که از دوستام هستن باردارن. خیلی خوشحال شدم براشون. بچه هامون تقریبا هم سن میشن و میتونن از همبازی های تو باشن گلم. راستی امروز مادر جون افروز اینا برات یه سری وسایل خریدن. قنداق فرنگی و لباس خوشک...
1 بهمن 1392
1